سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

دلم برات ميلرزه :(

دلم برايت مي لرزد و تمام روز و شبهايم با توسپري ميشود ! چند لحظه اي كه از من دور ميشوي تمام وجودم تورا صدا ميكند ! اشك هاي من چنديست كه براي تو ميريزد!  آرزو دارم روزي را ببينم كه آنقدر دوستم داشته باشي كه _نميخواهم گريه كني_ براي من دلت بلرزد ، چون من تا زماني كه دستهايم بلرزد با تو مي مانم، مثل مادر خودم ! خوشبحال من ، خوشبحال تو كه مادر داريم !  ...
28 فروردين 1392

هفت سين ، سفره ما !

سير و سماق و سركه سنجد و سيب و (سنبل ) سنبل كه ما نداشتيم جاش سلنا گذاشتيم اين گل ما قشنگتره آخه عزيز مادره برگ گله اون لپاش هزار تا رنگ تو چشماش سبز كرده دنيامون رو سين داده سفره مون رو   اينم اولين سفره هفت سين با حضور پر رنگ و گرم دختر جونم     ...
27 فروردين 1392

تقبل الله حاج خانم :))

  دخترم الله خوندن دوست داره ! چادر چاغچول میکنه تا واسه مامانی الله بخونه ! يعني وقتي مامانو ميبينه اول نيگا نيگا ميكنه و بعدش تشريف فرما ميشه واسه الله خوندن ! تقبل الله حاج خانم   قربونت بره مامانی   ...
27 فروردين 1392

یک چیزی بدین من بخورم :)

دختر جونم دیگه وقتی قاشق ببینه و یا ببینه که کسی داره چیزی میخوره ، با سرعت نور سر میرسه ! قبلا میگفت : منِ بغل حالا میگه : منِ ممه تا حالا نون خیس شده و نرم شده ، ملون ، موز له شده ، سیب، خیار ، هویج هر کدام به میزان چشیدن میل فرمودن !!!! دیگه دخترم درسته دندون نداره ، ولی دل که داره ! صدای ملچ و ملوچ ش منو کشته !! اون چشمای ملوسش منو کشته !! ...
26 فروردين 1392

گل ماه جونم :)

رفتيم خونه خاله كلي عكس هاي خوشگل گرفتيم. دخترم گل بود گل تر شد. گل ماهي ماماني! گل پري ماماني !     ماه پري جون بله ! گل پري جون بله ! ناز مني بله! جون مني بله ! دوست دارم !چند تا؟ قدر تموم ستاره ها! عمر مني !چند سال ! قد تموم روزام !   ...
22 فروردين 1392

من و تو با هم به یکجا نگاه میکنیم :)

صبح دیروز که داشتم می رفتم سر کار از بوستانی که روبروی محل کارمون بود رد شدم. دوباره سبز و خوشگل شده بود . درخت ها سبز تمییز  و چمن ها سرافراز و شاداب و خیس نم صبحگاهی بودن. روی میزی که همیشه مینشستم ، چند لحظه ای توقف کردم و یادم اومد که چه روزهای در گرمای تابستان با هم (شما تو دلم بودی) به این منظره نگاه میکردیم و من منتظر مینشستم تا اکسیژن تمییز و خوشمزه این بوستان در ریه هات بالا و پایین برن ! چه روزهای با هم این راه و طی کردیم ! راستی مامانی اول صبح بیشتر خواب بودی!!!!تو دلم جمع شده بودی مثل یک گوله برفی خوشگل و لالا.... الان چقدر خوب هست که ناز چشات و برق لبات و سرخی گونه هات و قشنگی صداتو .... میبینم :) ...
22 فروردين 1392

برق چشمات منو نگيره :)

  ناز نگات منو خوابم ميكنه!     اينم شعري كه اين عكس ياد ماماني ميندازه ! من باهارم تو زمین من زمینم تو درخت من درختم تو باهار- ناز انگشتای بارون تو باغم می‌كنه میون جنگلا طاقم می‌كنه. تو بزرگی مث شب. اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب. خود مهتابی تو اصلا،خود مهتابی تو. تازه،وقتی بره مهتاب و هنوز شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز- مث شب گود و بزرگی مث شب. تازه ، روزم كه بیاد تو تمیزی مث شبنم مث صبح. تو مث مخمل ابری مث بوی علفی مث اون ململ مه نازكی. اون ململ مه كه رو عطر علفا،مثل ب...
22 فروردين 1392

سلنا، سبزه،سيزده بدر:)

يواشكي دنده عقبي از زيلو بزنم بيرون برم ددري بابا   سبزه گره بزنم ، بخت همه وا بشه ! دل همه شاد بشه !   ماماني سما ميگه دختر جونم گل در چمن ديده بودم ، ماه در چمن نديده بودم كه ديدم   اينم عكس هايي منتخب از اولين سيزده بدر سلنا جونم در ارتفاعات رامسر ، هوا عالي و آسمان آبي ، شكوفه هاي بهاري ...
22 فروردين 1392

بهار اومد با يه بغل جوونه :)

صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود بهار بهار چه اسم ِ آشنایی صدات میاد اما خودت كجایی؟ وا بكنیم پنجره ها رو یا نه؟ تازه كنیم خاطره ها رو یا نه؟ بهار اومد لباس ِ نو تنم كرد تازه تر از فصل ِ شكفتنم كرد بهار اومد با یه بغل جوونه عیدو آورد از توو كوچه توو خونه حیاطِ ما یه غربیل باغچه ی ما یه گلدون خونه ی ما همیشه منتظر ِ یه مهمون بهار بهار یه مهمون ِ قدیمی یه آشنای ساده و صمیمی یه آشنا که مثل ِ قصه ها بود خواب و خیال ِ همه بچه ها بود یادش بخیر بچگیا چه خوب بود حیف که هنوز صبح نشده غروب بود آخ که چه زود قلکِ عیدیامون وقتی شکست باهاش شکست دلامون بهار اومد برفارو نقطه چین کرد خنده به دلمردگی ِ زمین کرد چقد دلم فصل بهارو دوست دا...
22 فروردين 1392

روروئكم رو دوست دارم !!!!!

دخترم اولين تجربه نشستن با روروئك رو تو خونه مادر جون و با روروئك  داداشي احسان تجربه كرد. چند لحظه نشست و هنوز نميدونست كه ميشه باهاش جلو و عقب رفت. ولي خونه خاله فرشته اين كار رو هم كرد. اما تو خونه خودمون غرق صداهاي اسباب بازي هاي روروئك خودش ميشه و دائم يا جيغ ميزنه و يا ميخنده فعلا نه پيش ميرود و نه راه پس ميپيمايد !!!! ماماني سما اين شعر رو وقتي سوار روروئكم هستم واسم ميخونه ! سوار اسب زردم می‌چرخم و می‌گردم چرخ و فلک تند می‌ره بالا و پایین می‌ره نازدار كيجا يك بوس بده دلم وا شه ...
22 فروردين 1392